بچهام رو در روز تولد ده سالگیاش تنهایی بردم گذاشتماش سینما که بعدش از سینما پیاده بره استخر... اولین بار بود در زندگیاش که میخواست یه مسیر 7-8 دقیقه پیادهروی رو تنها از یک جا به یک جای دیگه بره. من هم از این فرصت استفاده کردم و یک لکچر اینکه دلیل اجازه دادن ما این ئه که خیلی عاقل و فهمیده و قابل در تشخیص خوب و بد میدونیماش براش رفتم. بعدش البته دو ساعت روی آتیش بودم تا از باشگاه زنگ بزنه و خبر بده که رسیده. تیپیکال مادرهود خلاصه.
پسرک: من واقن دلم نمیخواد بزرگ که شدم از پیش شما برم.. من: همهی بچهها همین رو میگن ولی بعد بزرگ میشن و اون وقت پدر مادرها دلشون میخواد نرن ولی بچهها دلشون میخواد برن... پسرک: نه، آی کن پوت دت این هند رایتینگ!.. میخندم که: بهتر ئه این کار رو نکنی.. با تکون سر میگه: ببینیم و بکنیم... بعد انگار خودش فهمید که سامتینگ ایزنت رایت.. گفت: بکنیم و ببینیم... باز دید نه این هم نبود. گفت: چی میگفتن؟ ... که در حال پکیدن از خنده گفتم: ببینیم و تعریف کنیم :)))
بعد میگه: فکر کنم من رو زنم باید از پاهام بگیره و بکشه از خونهی شما ببره. بعد من چنگ میزنم به زمین خونهی شما همینطوری که داره میکشدم، و جای پنجولهام یادگاری تو خونهی شما میمونه. / اســـکل من =))
روزی 2 صفحه با سری زیبا بنویسیم خوشنویسی تمرین میکنه که سر جمع تو بگو 5 دیقه طول میکشه... بعد الان میبینم داره میره دستشویی کتاب خوشنویسیاش رو هم داره با خودش میبره.. با تعجب نگاهش کردهام. میگه: خواستم دستشویی میرم از وقتم استفاده کنم!!!!
پسرک دیگه امسال تو ماه رمضون خوب قرآن میخونه، خیلی خوب حتی.. به ندرت غلط میخونه یعنی. شب بیست و یکم همه خیلی موقر و بعضاً سیاهپوش نشسته بودن تو جلسه قرآن، نوبت پسرک شد و اول سوره بود، پسرک هم خیلی رسا و مطمئن شروع کرد: الف لیـــم ماااام... یعنی همه پکیدیم از خنده :))
کشوی میز تحریر پسرک که به سختی باز میشد رو در آوردم گذاشتم رو زمین. محتویاتش به 4 قسمت تقسیم شد. شکلاتهایی که به کیسهی آشغال منتهی شد، چرت و پرتهایی از قبیل قاشق بستنی که به کیسهی بازیافت منتهی شد، قسمتی به کشوی لوازمالتحریر و قسمتی به کشویی که فقط میتونم با عنوان چرت و پرت ازش یاد کنم. حالا منتظرم بیاد بگم اینا رو که نمیخوای؟ بعد لابد چند تاش رو میگه وااای چرا این رو میخوام و مجدداً منتقل میشه به کشوی چرت و پرت!
من آشپرخونه ام و حمید رفته برای پسرک داستان قبل از خواب تعریف کنه که میبینم صدای قهقههاش میاد و من رو صدا میکنه در میون خندهها... میرم میگم چی شده؟.. میگه: دارم براش داستان حضرت موسی میگم، میگه موسی اسمش بوده یا فامیلیش؟ :))
پسرک از دوشنبه باید بره مدرسه و قرار شده شبی 45 دیقه زودتر بخوابه تا ساعت خوابش برگرده سر جاش. میگه: تو صبح ساعت چند بیدار میشی؟ من رو هم بیدار کن که شب زود خوابم ببره.. بعد یه لحظه میره تو فکر و میگه: کاش میشد میدونستی دریمی که دارم اون موقع میبینم خوب ئه یا بد. اگر مثل امروز خوب بود بیدارم نمیکردی ولی عیبی نداره، فوقش بعدش یه نپ میگیرم!
اندر اتفاقات فوتبالی خونهی ما موقع جام جهانی... پسرک که طرفدار برزیل بوده: بابا، تو دوس داری جرمنی ببره تو فاینال یا آرجنتینا؟.. حمید که خلاصهی بازیها رو هم به زحمت میبینه: هیچ کدوم... پسرک میره به سمت اتاقش... حمید یه خرده بعد صداش میکنه که: علیرضا علیرضا دوس دارم آلمان ببره... پسرک: چرااا؟ آلمان برزیل رو زد... حمید با صدای هیولایی: آووورین بهشووون... پسرک شاااکی: باااابااااااا :))
پسرک تو بازی هلند آرژانتین خطاب به من: تو طرفدار کدومی؟.. من: هیش کدوم، فقط همیشه از آرژانتین بدم میومده... یه خرده بعد که فکر کردم آرژانتین گل زد: یسسس.. پسرک: مگه تو از آرژانتین بدت نمیومد؟ من: چرا. حوصلهام سر رفت ولی... پسرک: کدومشون میتونن جرمنی رو بزنن تو فاینال؟... من: هیش کدوم... پسرک: خب کدومشون چنس بیشتری دارن که بزنن؟... من: هیش کدوم… پسرک: چرااا خب؟ کدومشون اسلایتلی چنس بیشتری دارن؟ ... من: هیششش کدوم :))... پسرک: آی هیت جرمنی... من: چرا؟... پسرک: نمیدونم. آی جاست دو... آی هیت دم... من: گیمی فایو. من هم، ولی هیششش کدوووم :))... پسرک قهقهه و حمله به سمت من :))
پسرک در حالی که برزیل بد از آلمان خورده و آخرای بازی ئه پای وایبر به صفور: برزیل باید ببره... صفور: دیگه نمیتونه که... پسرک: آفکورس که میتونه. درز آلویز عه چنس / عزیز امیدوارم =))
این رو خیلی دوست داشت. يه دفعه تو مغازه ديده بودش و میگفت: هى سيمز لايك مى، خيلى مهربونه. چند وقت پيش براش هديهى يهويى بىمناسبت گرفتیم كه بفهمه چه حالى مىده، بعدها استفاده كنه!
پسرک: یه جکی شنیدم که نمیخوام بگم هاااا، فقط میخوام از شما بپرسم اپروپریت ئه اگر بگماش؟ درباره خدا و بلکها چیزی نمیشه؟... ما: خب.. چی هست جکه حالا؟ پسرک: خدا اولین آدم بلک رو که درست کرد، یه نگاه بهش کرد و گفت oops, I burned this one a little bit :))
داشت با کرومکست روی تلویزیون کارتون میدید از نتفلیکس، به جای اینکه صداش کنم پا شه، براش روی تلویزیون از یوتیوب تایم تو سی گودبای پخش کردم. اومده بود غش کرده بود از خنده. میگه: یه لحظه فکر کردم تلویزیون کوکو رفته :)) خودم میدونم خیلی مامان کولی هستم :دی
سر صبحى دق داده تا كوله پشتى ببنده براى امروز استخر و پارك از مدرسه، بعد اتوبوس مدرسه داره مى ره، آقا داره دنبال هد بند آبى براى ست كردن با لباس مى گرده!! يعنى به ثانيه رسيد پاى اتوبوس عااا!
در حالی که داره روی دمپاییهای خیسش یه پا دو پا میکنه و دلش نمییاد بپوشدشون. با یه حال چندشی میگه: ویی ویی. ایتس سو خیس / =)) حالا زیاد پیش میاد قاطی حرف بزنه ها ولی یه باره از این پکیدم از خنده :))
رفته بودیم پشت خونه پیکنیک مثلاً، بعد نهار اومدیم یه دیقه دراز بکشیم. نمیذاشت پسرک که... هی میومد میچپوند خودش رو و بالشبازی و اینا... حمید بهش میگه: علیرضا، اگه تونستی دو دیقه، فقط دو دیقه آروم بگیری... یه دفعه دیدیم بلند شد واساد و پشتش رو کرد و مشغول یه چیزی شد... بعد از دو دیقه یه صدای بیپ بیپ اومد و حمله کرد دوباره :)) نگو داشته دو دیقه با ساعتش تایمر ست میکرده :))
پسرک بعد از خوردن شپردز پای دیشب -که قبلا خونهی یکی از دوستاش خورده بود- گفت: This is waaay better than Foolani's mom's. Actually this came right on top of my favorite list even above pizza! / عزیزم :))
پسرک در حالی که قاطی کرده و داره فوتبال تماشا میکنه :)) طبعاً اینجا نمیدونه که دارم ضبط میکنم صداش رو وگرنه عمراً میذاشت :))
سر بازی ایران آرژانتین میگه: اسمش مسی ئه دیگه. باید همهاش مس کنن باهاش :)) در ادامه وقتی هنوز شوتهای مسی تو دروازه نمیرفت هم میگه: تازه یه جور دیگه هم میشه گفت، اسمش مسی ئه مس میکنه همهاش! (Miss)
پسرك چند شب بود دندونش افتاده بود و توث فرى!! يادش مىرفت كه براش پول بياره... ديشب مىگه: اگر من نمىدونستم توثفرى تويى و فكر مىكردم واقعى ئه، حتماً فكر مىكردم كه چه خنگولى ئه / :))))
از دو سه ماه پیش براى پسرك الارم گذاشتيم كه صبح ها خودش بيدار شه، بعد صبح اول در حال غششش از خنده اومد اتاق ما. چرا؟ چون من به عنوان الارم براش آى لايك تو موو ايت موو ايت گذاشته بودم :دى
امشب با پسرک یه مقدار کلاهمون رفت تو هم. تایمر کارتون با شامش رو دستکاری کرده بود. شاکی شدم ازش. عذرخواهی نکرد. اومد گفت نمیای قرآن بخونی بخوابم؟ آشپرخونه بودم گفتم نه... رفت خوابید بدون معذرتخواهی... وقتی رفت اشکم ریخت از اینکه داره بزرگ میشه و یاغی و دیگه اون پسرک حرفگوشکن فسقلم نیست. چند دیقه بعد اومد معذرتخواهی کرد، حرف زدیم، اشکش ریخت.. میبی نات یت..
اين ماه پسرك اينا كلاسی دارن كه توش مباحث فيزيولوژى جنسى مطرح مى شه. بعد از جلسه سوم هم اومده كه: الكى نروس بودم درباره اين كلاسه. خيلى جالب ئه. فيورت پارتم هم وجاينا است!!!
با سه جلسه کلاس هم برای من دکتر شده. اومده که خببب، من فهمیدم که تو چرا نمیتونی بچهدار شی. اگهات درست توی اووریهات نیستن... میگم: نه مادر، من اگها و اووریهام مشکلی نداره. مساله پام ئه.. میگه: همون. پات نمیذاره درست اگهات تو اووریهات بمونن! / اون دوربین رو شما به من نیشان بده :|
پسرک خیلی سال پیش خودش عضو شریفش رو "جای حساس" نام نهاده. مثلا میگه جای حساسم لگد خورد، سوخت، فولان :)) حالا امروز از کلاس که برگشته میگه: کلاس امروز درباره این بود که نباید بذاریم کسی به جاهای حساسمون دست بزنه، منظورم فقط جای حساس نیست عا. یعنی منظورم فقط پینس نیست، همهی جاهای حساس بادی! یه فیلمی هم نشون دادن که استپفادر بچههه داشت یه کارای ناجوری باهاش میکرد ولی فک کنم برای اینکه دراماتیک! نشه خیلی از نزدیک نشون نمیدادن ولی تو خودت میفهمیدی که کارای خوبی نیست!
امشب در حال جمعآوری این نوشتههای بالا بودم که اومد سراغم براش قرآن قبل خواب رو بخونم… از لابلای حرفهاش وقتی بغلم کرده بود و صد بار گفت دوستت دارم و تو بهترینی: من تو رو خیــــلی دوست دارم. به قدر اترنیتی، اینفینیتی اند بیاند. نو بادی کن کاونت دت اند ناثینگ ایز مور دن دت… چیزبرگر امشبت که هیچی. اینفینتی استارز… حاضر نبودم هیچ کسی جز تو مامانم باشه. اگر همهی خالههایی که میشناسم هم جمع میشدن با اینکه هر کدوم خیلی خوبی دارن ولی بازم به تو نمیرسیدن… حتی اگر یه تویین داشتی هم ممکن نبود که مثل تو باشه… یو هو مجیک پاور آو لاو… / من؟ هنوز هم در حالی که اون اقلا دیگه پادشاه سوم رو تو خواب دیده، از آسمون هفتم پایین نیومدم...
در آستانهی ده سالگی