Monday, November 26, 2007

حواس جمع و زبون دراز


گلکم، تو و بابا حمید با هم خمیر بیسکوییت رو بریده بودید و چیده بودید توی ظرف که بذارید توی فر. بابا حمید رفت توی اتاق و تو اومدی سراغ خمیرها و داشتی خرابکاری می کردی که بهت گفتم : نکن. گوش نکردی و بعد از چند بار تذکر بابا حمید رو صدا کردم و گفتم : " بابا حمید ببین علیرضا داره چی کار می کنه ، به نظرم اگه اینجوری کنه دیگه نباید بذاری باهات بیسکوییت بپزه" طبق قاعده باید یه صدایی از بابا حمید میومد و موافقتش و... ولی صدایی نیومد. تو چند لحظه صبر کردی و وقتی مطمئن شدی بابا حمید جوابی نمیده ، به من گفتی :" نفهمید چی گفتی!!!!!" ... و من موندم و فک افتاده ام

پنج دقیقه بعدش ، تو توی اتاق داشتی بازی می کردی که من از آشپرخونه بابا حمید رو صدا کردم و گفتم : "حمیدی ، غذا حاضره" بابا حمید پای کامپیوتر بود و صدای کامپیوتر بلند بود و مجدداً بابا صدای من رو نشنید و جوابی نیومد و تو از توی اتاق جواب دادی : "داره با کسی حرف می زنه" ... فدای این حواس جمعت بشم من مادری

Thursday, November 22, 2007

پسرک بخشنده

داشتم ظرف می شستم که بهم گفتی شیر می خوام. گفتم: "باشه" ولی قبل از اینکه ظرفهای کفی رو آب بگیرم ، یادم رفت . دوباره خواسته ات رو تکرار کردی و من گفتم ببخشید مادری یادم رفت .الان میارم برات ". گفتی : باشه بخشیدمت "

تو یک عادتی داری که معلوم نیست از کجا پیدا کردی و اون اینکه شبا موقع خواب باید شلوارت رو در بیاری و فقط هم همون موقع است که احساس سرما می کنی و گاهی نیاز به پتو پیدا می کنی. دیشب توی اتاقت دراز کشیده بودم که سردم شد و پتوی تو رو کشیدم روم. گفتی : این پتوی منه . گفتم می دونم مادری ، بهت پس می دم پتوت رو. ازت قرض گرفتمش. گفتی : برای چی پتو می خوای؟ گفتم چون سردمه. یه نگاهی به پام انداختی و گفتی : چرا سردته؟ تو که شلوار داری :دی

Sunday, November 18, 2007

کپی برابر اصل

نشسته بودم توی اتاق تو و داشتم درس می خوندم که روند بازیت ، کلاً ذهن و فکرم رو از درس منحرف کرد

چیدن حیوون هات رو با تشریفات و تفصیلات تموم کرده بودی و داشتی بهشون می گفتی
coucou les animaux, ça va bien? : سلام حیوون ها، خوبین؟

بعد چند لحظه که دیدی جوابی نیومد گفتی
Oui ou no ? : آره یا نه؟

جوابی نیومد و نا امید شدی و کامیونت رو برداشتی. آوردی جلوی حیوون ها و گفتی

Alors les animaux , vous êtes fatigués ? Vous voulez dormir?
خب حیوونا ؛ خسته این؟ می خواین بخوابین؟

برداشتی همشون رو ریختی توی کامیون و در حال خوندن این شعر ،

Camions sur la route, camions ça fait “prout prout prout”

Et des files d’autos, d’autos y’en a trop
Restez pas messieurs dames sur le macadam dam dam
Si vous voulez passer, je crie danger

شروع کردی به راه بردن کامیون. یه دفعه رسیدی به یه جوجه که رو زمین افتاده بود. یه وااای گفتی و رفتی برش داشتی و بهش گفتی

Ah chéri tu es aussi fatigué ? : آه عزیزم، تو هم خسته ای؟

و گذاشتیش توی کامیون و به راه و شعر ادامه دادی که یه دفعه چشمت افتاد به تفنگ آب پاشت که شکل تمساح ه. بهش گفتی

Crocodile ! Vien voir les animaux : تمساح ، بیا حیوونا رو ببین

برش داشتی. گذاشتیش لبه کامیون و شروع کردی پای گاو رو چپوندی توی دهن تمساحه. و بعد انگار نه انگار که تمساح بدبخت بی گناهه برش داشتی، پای گاوه رو از دهنش در آوردی و بهش گفتی : واااااااااااااای. چه کار کردی تو؟

Tu vas sur la chaise rouge !!!! : میری روی صندلی قرمز( ورژن مهدکودکی صندلی آرامش خودمون) میشینی

من فقط جلوی دهنم رو گرفته بودم که قهقهه ام، لذت دیدن بقیه ماجرا رو ازم نگیره. بعد اومدی سراغ گاوه. برداشتیش ، نازش کردی و گفتی

ça va bien? : خوبی؟

بوسش کردی و گذاشتیش توی کامیون و رفتی دوباره سراغ تمساحه و گفتی

Tu as compris? : فهمیدی؟

و برش داشتی و بوسش کردی و گفتی: آفیین ، دوشت دایم (آفرین ، دوستت دارم) و اینجا بود که من ضعف کردم و بغلت کردم و بوسیدمت و بوسیدمت


نتیجه اخلاقی : امروز بگیم می خوایم آب بخوریم ، فردا میره به حیوونا میگه می خوام آب بخورم
پ.ن. نوشته های رنگی ترجمه های من هستن


عکس جدید نداشتیم. در نتیجه همین قدیمی ها رو قبول کنین
این یکی تولد عمو مهدی ه . نه اشتباه نکردین ، اون مگنت رو عمو مهدی هدیه گرفته نه علیرضا :دی