پسریم
داشتی پازل درست می کردی و من کنارت دراز کشیده بودم و تو قطعه های پازل رو یکی یکی در میاوردی ، از رو کله من سر می دادی و رو شکمم می چیدی تا بعد بچینیشون... وسط کارت من یه دفعه گفتم : "حالا ببین من چی کار می خوام بکنم" و بعدش پا شدم و همه تیکه های پازل ریخت پایین... یه نگاهی بهم کردی و گفتی
Maryam, Tu es jolie mias je suis pas d'accord !!!
یعنی تو قشنگی ولی من موافق نیستم