چند روز پیش که مامان فر ایزدی جون بعد از برگشتن از ایران براش یه نامه نوشته بود، دلم خیلی برای مامانیم تنگ شد و تو دلم گفتم که اگه ایران رفتم حسابی از پیشش بودن استفاده کنم ( و نا گفته نماند که برای باباییم و اون دو تا عزیزم هم همینطور) تا اینکه دیروز نرسیدم اصلاً آنلاین شم و امروز وقتی مسنجرم رو لاگین کردم این آفلاین ها رو گرفتم
(1/19/2006 02:42:26 ب.ظ): salam
(1/19/2006 02:46:53 ب.ظ): che tolani miri
(1/19/2006 02:47:24 ب.ظ): aidetoon mobarak bashe
(1/19/2006 02:48:41 ب.ظ): alo hanooz nayomadi?
(1/19/2006 02:50:30 ب.ظ): 9 sale pishetoon ham bobarake( manzooram salgarde ezdevajetoone):x:*@}-;
(1/19/2006 03:45:18 ب.ظ): salam
(1/19/2006 04:32:45 ب.ظ): A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T ...V W X Y Z
(1/19/2006 04:33:45 ب.ظ): azize maman age gofti jaye U kojast ke bala nabod
(1/19/2006 04:34:07 ب.ظ): nemidoni?
(1/19/2006 04:34:14 ب.ظ): tooye ghalbe mane
(1/19/2006 04:34:25 ب.ظ): :x:*
مادرم، خوبم، مهربونم، نارنینم... چه جوری بگم که وقتی داشتم نوشتت رو می خوندم و فکر می کردم که می خوای با این حروف یا جک بگی یا معما ، وقتی تموم شد اشک تو چشام بود و داشت دونه دونه میریخت ... چه جوری بگم که چقدر دوستت دارم... میدونی که از وقتی این پسرک عزیز دل جفتمون اومده، چقدر بیشتر دوستت دارم و چقدر بیشتر دلم میخواد که پیشت باشم... امیدوارم خدای مهربونم همیشه سالم و شاد نگهت داره و بابای خوب مهربونم و اون دو تا تیکه قلبم رو هم همینطور...
برای دیدن تو ، ثانیه ها رو می شمرم... برای دیدن تو؛ تو که بهترین مادر بودی برای من
--------------------------------------------------------------------------------
پسر گلی، کاش تو هم همینقدر که من باباییم و مادریم رو دوست دارم و دلم میخواد همه زندگیم رو به پای زحمتایی که برام کشیدن و میکشن بریزم، تو هم من و بابایی رو دوست داشته باشی و یه روزی نیاد که به ما بی محبتی کنی که از تصور اون روز یخ می کنم و صورتم خیس میشه...
مادریم، باباییم، همسریم، داداشیم، خواهریم، پسریم همتون رو دوست دارم و از خدای مهربونم برای اینکه دلم رو مهربون قرار داد که محبت همتون توش جا بگیره ممنونم... محبت شما و همه دوستام و ... دوست داشتن چه نعمت بزرگیه
---------------------------------------------------------------------------------
هم سری، یادت میاد که یه روز نوشتی : و اگه نبود اینکه غدیر، فردای اون روزی بود که صحبت هامون تموم شد، محال بود که بذارن ما به این زودی با هم همسر شیم؟ 9 سال قمری گذشت با همه فراز و نشیب هاش و امروز خدا رو شکر می کنم که اینهمه دوستت دارم و دارم باهات زندگی می کنم... امیدوارم که همیشه غدیر رو دوست داشته باشی و از اتفاقی که غدیر سال 1376 ( قمریش رو بلد نیستم) تو زندگیت افتاد ، خوشحال باشی و هیچ روزی نگی که کاش غدیر سال 76 به خونه ای با پلاک 176 سر نزده بودم
خونه رو سیل برداشت...