پسرک نازنین جیگر چهارده ماهه ی مثل ماه شب چهارده ام!(شما هم یاد دست و پای بلوری افتادین؟ اشکال نداره... این روزا خیلیا یادش میفتن)
امممم ... طولانی مدت ننوشتن هم مصیبتیه ها! اونقدر چیز داری برای نوشتن که نمیدونی کدوم رو بنویسی
دو سپتامبر من و توی گلم از ایران برگشتیم پیش بابایی که یه یه هفته زودتر از ما برگشته بود سوییس. برات لگو و مکعب خریدیم که کم کم یاد بگیری باهاشون بازی کنی و چیز درست کنی ولی به طور عجیبی نسبت به روی هم بودن مکعب ها و لگو ها حساسیت داشتی. تا من میچیدمشون رو هم با داد و فریاد میومدی و همه رو به هم میریختی و وقتی تا دونه آخرشون از هم جدا شد، فریاد شادی و خوشحالی سر میدادی.. وقتی بهت یه مکعب میدادم که بذاری روی اون یکی، با شدت میکوبیدیش روی مکعب های دیگه و اصلاً نمیتونستی این کارو بکنی و دروغ چرا ، مامانی نگران از اینکه تو کتابا نوشتن که بچه 13 ماهه باید بلد باشه دو تا مکعب رو روی هم بذاره. و پسرک من حتی تلاش هم نمیکنه برای این کار... تا اینکه شنبه گذشته جلوی چشمای از حدقه در اومده من و بابایی، پنج تا مکعب رو روی هم گذاشتی. ما هر دونه از مکعب ها رو که میذاشتی، برات دست میزدیم و الان یاد گرفتی که وقتی خودت میشینی به مکعب چیدن، با گذاشتن هر دونه اش برای خودت دست میزنی. و من کیف دنیا رو میکنم
چیز خاصی نمیگی قشنگ مادر... فقط مامان، بابا، دَدَ، ق ( قاقا ) خ یا گاهی گیخ ( به معنای هر چیز بد و کثیفی که نباید خورد ) و جالب یا شایدم ناجالبش اینجاست که گاهی وقتی چیز کثیفی بر میداری، بسته به میزان تخسیت در اون لحظه، گیخ گویان میذاریش توی دهنت .و در اون لحظه قیافه مامانی در حالیکه داره سعی میکنه اصلاً نخنده، قاعدتاً باید دیدنی باشه
آها داشتم میگفتم که چیا میگی! گاهی اگه حسش باشه!!!! نی نی یا نا نا یا نی نا هم میگی به مفهوم نی نای و فقط و فقط یک بار این دفعه جلوی دهان های باز مامان و بابایی، وقتی بهت گفتم : "علیرضا! نی نای نای" ، به جای تکون دادن دست و سر گفتی :"نی نای نای" و ما رو میگی...آآآآ . در ضمن اینم بگم که همینایی رو که بلدی به طور متوسط روزی 300 بار میگی... مممم بذار حساب کنم یعنی ساعتی مثلاً 30 بار... نهههه بیشتر از این حرفا چون گاهی دقیقه ای 10 بار مامان و بابا میگی... علی ای حال!!!!! ( واقعاً اولین بار بود این کلمه رو به کار بردم ) چند روزی ام هست که میده اِده یا هِده که یعنی بده... امروز صبح یه چیزی ازم میخواستی و گفتی : " مامان هِده " و مامان دلش اینجوری شد
یک قیافه هایی در میاری که بابایی رو دیوونه کرده... چشاتو گشاد می کنی، بالا رو نگاه می کنی، ابروهاتو بالا میندازی و .... و واقعاً نمیشه وصف کرد که چقدر خوردنی میشی
وقتی علیرضا دختر بود
البته یه دختر حموم کرده و تمیز، نه یه دختر هپلی و کثیف
اینم علیرضای پسر ، گاهی با ناز دخترونه
----------------------------------------------------------------------------------
وقت نیست... قول میدم... قولِ قولِ قول.. به خودم برای خودم برای علیرضا... چرا من نمینویسم ؟ دلم میخواد ... حرف دارم... پس آخه.......... می نویسم... باید بنویسم
امممم ... طولانی مدت ننوشتن هم مصیبتیه ها! اونقدر چیز داری برای نوشتن که نمیدونی کدوم رو بنویسی
دو سپتامبر من و توی گلم از ایران برگشتیم پیش بابایی که یه یه هفته زودتر از ما برگشته بود سوییس. برات لگو و مکعب خریدیم که کم کم یاد بگیری باهاشون بازی کنی و چیز درست کنی ولی به طور عجیبی نسبت به روی هم بودن مکعب ها و لگو ها حساسیت داشتی. تا من میچیدمشون رو هم با داد و فریاد میومدی و همه رو به هم میریختی و وقتی تا دونه آخرشون از هم جدا شد، فریاد شادی و خوشحالی سر میدادی.. وقتی بهت یه مکعب میدادم که بذاری روی اون یکی، با شدت میکوبیدیش روی مکعب های دیگه و اصلاً نمیتونستی این کارو بکنی و دروغ چرا ، مامانی نگران از اینکه تو کتابا نوشتن که بچه 13 ماهه باید بلد باشه دو تا مکعب رو روی هم بذاره. و پسرک من حتی تلاش هم نمیکنه برای این کار... تا اینکه شنبه گذشته جلوی چشمای از حدقه در اومده من و بابایی، پنج تا مکعب رو روی هم گذاشتی. ما هر دونه از مکعب ها رو که میذاشتی، برات دست میزدیم و الان یاد گرفتی که وقتی خودت میشینی به مکعب چیدن، با گذاشتن هر دونه اش برای خودت دست میزنی. و من کیف دنیا رو میکنم
چیز خاصی نمیگی قشنگ مادر... فقط مامان، بابا، دَدَ، ق ( قاقا ) خ یا گاهی گیخ ( به معنای هر چیز بد و کثیفی که نباید خورد ) و جالب یا شایدم ناجالبش اینجاست که گاهی وقتی چیز کثیفی بر میداری، بسته به میزان تخسیت در اون لحظه، گیخ گویان میذاریش توی دهنت .و در اون لحظه قیافه مامانی در حالیکه داره سعی میکنه اصلاً نخنده، قاعدتاً باید دیدنی باشه
آها داشتم میگفتم که چیا میگی! گاهی اگه حسش باشه!!!! نی نی یا نا نا یا نی نا هم میگی به مفهوم نی نای و فقط و فقط یک بار این دفعه جلوی دهان های باز مامان و بابایی، وقتی بهت گفتم : "علیرضا! نی نای نای" ، به جای تکون دادن دست و سر گفتی :"نی نای نای" و ما رو میگی...آآآآ . در ضمن اینم بگم که همینایی رو که بلدی به طور متوسط روزی 300 بار میگی... مممم بذار حساب کنم یعنی ساعتی مثلاً 30 بار... نهههه بیشتر از این حرفا چون گاهی دقیقه ای 10 بار مامان و بابا میگی... علی ای حال!!!!! ( واقعاً اولین بار بود این کلمه رو به کار بردم ) چند روزی ام هست که میده اِده یا هِده که یعنی بده... امروز صبح یه چیزی ازم میخواستی و گفتی : " مامان هِده " و مامان دلش اینجوری شد
یک قیافه هایی در میاری که بابایی رو دیوونه کرده... چشاتو گشاد می کنی، بالا رو نگاه می کنی، ابروهاتو بالا میندازی و .... و واقعاً نمیشه وصف کرد که چقدر خوردنی میشی
وقتی علیرضا دختر بود
البته یه دختر حموم کرده و تمیز، نه یه دختر هپلی و کثیف
اینم علیرضای پسر ، گاهی با ناز دخترونه
----------------------------------------------------------------------------------
وقت نیست... قول میدم... قولِ قولِ قول.. به خودم برای خودم برای علیرضا... چرا من نمینویسم ؟ دلم میخواد ... حرف دارم... پس آخه.......... می نویسم... باید بنویسم