Thursday, April 19, 2007

بعد از کلی وقت



پسرکم ! عاشق حیوانات شدی. ایران که بودیم ، مامانی و ددی برات سه دست حیوون جورواجور گرفتن و تو خیلی بی اندازه دوستشون داری و عمده اوقاتت به بازی های مختلفی با این حیوون ها می گذره. پریروز بابایی شروع کرد به اینکه روی اینترنت عکس های حیوون های مختلف رو برات پیدا می کرد و بهت نشون می داد. تو حسابی علاقمند شده بودی. وقتی نوبت من شد ، از روی ویدئو گوگل برات یه سری مستند حیوانات گذاشتم. تو هر حیوونی رو که می دیدی ، می دویدی و ا ز مجموعه حیواناتت اون حیوون خاص رو می آوردی. موقع جنگ شیر و ببر ، اون دو تا رو به جون هم می انداختی تا اینکه نوبت به گورخر رسید. گشتی و گورخرت رو پیدا نکردی. یه دفعه صدات بلند شد که : " گورخر توا سه کجا؟ " - یعنی گورخر کجایی؟ - همین طور که از جمله پیش برمیاد به طور افتضاحی ، فارسی و فرانسه رو قاطی کردی و کلی جمله های قر و قاطی میگی

داشتم لباس های شسته رو تا می کردم. تو مثل خیلی وقتا اومده بودی کنارم و می گفتی که این لباس مال کیه... تا اینکه نوبت رسید به یه حوله آبگیر که من وقتی تو حموم می شورمت ، می پیچمش دور کمرت و بغلت می کنم و میارمت بیرون. ازت پرسیدم این مال کیه. گفتی : علیرضا... گفتم : باهاش علیرضا رو چی کار می کنیم؟ انتظار من این بود که بگی خشک می کنیم ولی تو گفتی : بَگَی! می کنیم- یعنی بغل می کنیم

از ایران که برگشته بودیم، تا مدتی مرتب سراغ خاله صفور و ددی و مامانی و دایی سجاد و خاله هدی و خاله زهرا و خاله نسرین و متی و بابا شاپور رو می گرفتی. ( سراغ عمو حسین رو هم می گرفتی ولی چون باهاش دیگه حرف نزدی یادت رفت ) گاهی نصفه شب یا صبح زود از خواب بیدار می شدی و صدا می کردی : خاله شفوی خاله شفوی ! الان هم بر عکس قبل ها که اصلاً حاضر به حرف زدن با تلفن و کامپیوتر نبودی ، اغلب اوقات دوست داری که باهاشون حرف بزنی و تازه گاهی خودت می خوای که بهشون زنگ بزنیم

یه روز همین جوری که کنار هم نشسته بودیم ازت پرسیدم که ، پسریم این چشای قشنگ رو کی به تو داده؟ یه جور عجیبی نگام کردی و البته حق هم داشتی، گفتم: " بگو خدا داده" گفتی... گفتم این موهای خوشگل رو کی بهت داده؟ گفتی : "خدا داده"... بعد از چند تا سوال این جوری یه دفعه گفتی : " مامان مریم ! خاله نسیین یخ داده" و من غرق بوسه ات کردم. ( خاله نسرین خاله منه و تو حسابی یادته که تو ایران بهت یخ می داد)



Marineland - April 2007 در حال بالا رفتن از پله های سرسره گنده بادی


Monte-Carlo - April 2007 وقتی بالاخره کبوتر هایی که دنبالشون می دوید ناپدید شدن و یک لحظه سر برگردوند تا ازش عکس بگیریم


Nice - April 2007 ساحل ؛ در حال آبَ شنگ ( سنگ تو آب انداختن ) با بابا حمید