Tuesday, August 24, 2004

سفر دو روزه

سلام گل پسر
بذار از صبح شنبه بگم. بابایی ساعت 9 صبح شنبه رفت تا ماشینو تحویل بگیره. اوون ماشینی رو که باید به ما می دادن تموم شده بود و خیر سرشون یه ماشین گرون دادن. یه فولکس بیتل!!! بابا که اومد خونه دیدم هیچ جوری ممکن نیست که ما اون تو جا شیم. یعنی من و مامانی و خاله نسرین و بابایی جا می شدیما ولی تو جا نمی شدی یعنی ساکت جا نمیشد. کالسکت هم با اینکه کامل جمع می شد جا نمی شد. در نتیجه بابا رفت که یا ماشین رو پس بده و یا عوض کنه. خلاصه طفلکی بابایی از خونه به کریسیه از کریسیه به لوزان بالاخره ساعت 12:30 با ماشین اومد خونه و رفتیم ژنو کلی مغازه گردی و منم برات یه سرهمی خریدم که خیلی باهاش موش و به قول بابایی خوش تیپ میشی. ناهار و شاممون هم یکی شد و برگشتیم خونه و صبح فردا رفتیم مونترو... خیلییی قشنگ بود. حیف که تو همش خواب بودی. فقط دو دفعه که دیگه گشنگی فشار آورده بود بیدار شدی شیر خوردی و دوباره تلپ!!! مامانی اینا برای ناهار الویه درست کرده بودن ولی جا گذاشتنش خونه در نتیجه برگشتیم خونه ناهار خوردیم ( خوبیش به این بود که شهرهای اینجا کلاً به هم نزدیکن) و عصری رفتیم برن. این دفعه الویه رو برده بودیم ولی اینقدر هممون محو زیباییهای طبیعت بودیم که هوا تاریک شد و ما هم به دنبال یه جای روشن برای غذا خوردن رسیدیم خونه. خلاصه که خیلی خوش گذشت. حیف که تو نفهمیدی !!!! اونقدر خواب بودی که حتی نشد ازت درست و حسابی عکس بگیریم.


شما این تویی



و این تو



Thursday, August 19, 2004

همش گریه می کنی مامانی

سلام عزیز دل کوچیکم
فقط همینو بگم که دو روزه پدر هممونو در آوردی. حتی نمیدونم که از چی ناراحتی و درد می کشی. کاش لا اقل می تونستی به مامان بگی که از چی ناراحتی که اینقدر قلبم از شنیدن صدای گریه ات ریش نشه. وقتی می بینمت که به خودت می پیچی و قرمز میشی و جیغ می کشی دلم می خواد گریه کنم. حیف که نباید شیر گریه ای بهت بدم. ان شاء الله خدا زود زود شفات بده و خوب خوب شی.

************************************************************************************
از همه خوانندگان این وبلاگ میخوام که براش ( برای سلامتیش و عاقبت بخیریش ) دعا کنن. از همتون ممنونم



گل مریضم



Tuesday, August 17, 2004

صدا-حموم

سلام موش کوچولوی مامان
الان دو سه روزه که یاد گرفتی از خودت صدا در بیاری . نه گریه ها... یه صداهای دیگه ...اعم از کوتاه و کشیده... وقتی بیداری و دراز کشیدی همین جوری از خودت صدا در میاری. دیشب سر شب بر خلاف همیشه زیاد خوابیده بودی (چون برده بودیمت گردش و خرید) و توی راه خواب بودی برای همین هم ساعت 4 صبح بیدار شده بودی و بیدار بودی. گریه نمی کردی ولی هی از خودت صدا می دادی چند دفعه هی با چراغ قوه نگاهت کردم ببینم ناراحتی، مشکلی داری. دیدم نه. راحت داری برای خودت دست و پا میزنی. فقط مشکل این بود که من هنوز عادت نکردم که با این صداهای تو بخوابم.

از آب خیلی خوشت میاد. البته به شرطی که ولرم باشه. اگه یه ذره سرد باشه دادت در میاد. مامانی رو دو بار تو حموم ترسوندی تا حالا چون تا شروع کرده به شستن سرت زیر آب خوابیدی!!!!! و مامانی ترسیده که چه بلایی یه دفعه سرت اومده.



بعدشم که امروز برای اولین بار در 19 روزگی، مامانی که توی دستشویی سرپات گرفته جیش کردی. آفرین پسر خوب.

یه چیز دیگه. چند روزه انقده توی خواب وول می خوری که هر دفعه سرت از رو بالش میاد پایین. تازشم انقدر دست و پاتو تکون میدی که تا می خواد خوابت ببره می خورن به تن و صورتت و از خواب بیدارت می کنن به همین دلیل تدبیری اندیشیده شده توسط مامانی و خاله نسرین به کمک تجارب مامان متی که دستاتو به کمک پتو می چسبونن به بدنت که نتونی خیلی وول بخوری و راحت بخوابی و بعد که خوابیدی آزادت می کنن. منم ازشون یاد گرفتم همین کارو میکنم باهات انقده موش میشی.

راستی دیشب دلت درد می کرد دمرت کردم بعد اینجوری دو تا دست کوچولوتو گذاشتی زیر چونت و خوابیدی


Monday, August 16, 2004

اولین گردش


سلام گل پسرم
الان جنابعالی روی پای من دراز کشیدید و مشغول مک زدن پستونک هستید. تا چند دقیقه پیش روی تخت دراز کشیده بودی و من توی آشپزخونه بودم ولی هر یه دقیقه یه بار یا با دهنت و یا با دستای کوچولوت که از شب 13 آگوست یاد گرفتی که شدید تکونشون بدی پستونکو از دهنت در میاوردی و بعد یه دقیقه زور میزدی که پیداش کنی و چون نمی تونستی صدات در میومد و در نتیجه من هر دو دقیقه یه بار مجبور بودم بیام و پستونکتو بذارم تو دهنت
خواستم بنویسم که روز 13 آگوست برای اولین بار با کالسکه ات از خونه بردیمت بیرون و بعد از اون هم تا امروز دو بار دیگه هم گردش بردیمت که آخرین بارش دیروز بود که با بابایی و مامانی و خاله نسرین رفتیم پارک و تو هم پسر خوبی بودی و فقط دو بار گشنت شد که بهت شیر دادم و خوابیدی. البته بماند که وقتی گشنت شده بود ما داشتیم با تو عکس مینداختیم و هر کاری کردیم یه ذره آروم نگرفتی که یه عکس آدم وار بندازیم ولی شیرتو که خوردی قشنک گرفتی خوابیدی تا موقع برگشتن که دوباره تو مترو گشنت شد. فکر کنم زیادی توی حرکت شکمت تکون می خورد شیرا زود هضم می شدند!!!!!
وقتی برگشتیم خیلی خیلی آروم بودی




موقع نماز هم گذاشته بودیمت توی نی نی لای لای و حسابی پیچونده بودیمت و پستونک هم توی دهنت که شلوغ نکنی تا ما نماز بخونیم



در حال حاضر از چهار تا چیز خوشت میاد شیر مامان - ترنجبین - گریپ میکسچر و پستونک !!!

در ضمن به مرحمت وجود شما و البته نهار بابایی که می خواست بره برن از سفارت شناسنامه و پاسپورتتو بگیره نوشتن این پست کوتاه حدود دو ساعت به طول انجامید

Tuesday, August 10, 2004

اولین دل درد

سلام کوچولوی مادر
دیروز برای اولین بار دل درد گرفته بودی. هی فکر می کردم که آخه من چی خوردم که تو بخوای به خاطرش اینجوری بشی. قربون قیافه معصومت بشم که اصلاً جیغ و هوار نمی کنی. فقط یه دفعه دلت پیچ می زد و یه گریه کوچولو می کردی و دوست داشتی که دمرت کنن. وقتی دمرت می کردیم آروم میگرفتی.اینجوری



بابایی گفت که شاید به خاطر قطره ویتامین د باشه که دیروز برای اولین بار خوردی و هیچم به نظر میومد که خوشت نیومده. همش لب ور میچیدی و آخرش هم اصلاً دهنت رو وا نمی کردی انقدر با مامانی لب و دهن و چونتو مالیدیم که بالاخره این یه قاشق ویتامین د رو که با شیر قاطی کرده بودیم که از مزش بدت نیاد رو بخوری. امروز صبح مامانی و خاله نسرین رفته بودن بیرون و من می خواستم تنهایی بهت قطره بدم و مونده بودم که حالا چه جوری اول شیر بریزم تو قاشق بعد قطره بریزم توش بعد تو رو بلند کنم و بهت بدم. ولی خیلی هم سخت نبود. مخصوصاً که چنان با ولع و اشتها چیزی رو که دیروز حالت ازش بهم خورد رو خوردی که کلی هیجانی شدم و قربون صدقه ات رفتم
تا همین الان آروم خوابیده بودی ولی الان خاله می گه که دهنت داره باز میشه و گشنت شده. منم میرم که بهت شیر بدم مامانی
دوستت دارم خیلی

Sunday, August 08, 2004

و امروز مامان می نویسه

سلام گل پسر مامان



عزیز مامان



قشنگ مامان



اونقده حرف دارم برات که اصلاً نمی دونم از کجا شروع کنم. از اونجایی که زدی کیسه آب مامان رو پاره کردی. از اتاق زایمان. از دردهاش. از اولین باری که صدای گریه نازت رو شنیدم. از اولین باری که گرمی تنتو رو شکمم حس کردم. از اولین باری که روی ماهتو دیدم. از اولین شبی که تنها باهات خوابیدم. از اولین باری که شیره جونم رو در کامت ریختم. از همه اولین بارها ... و فکر نکن که چون اولین بار بودن لذتشون بیشتر بود. هر بار که نگاهت می کنم هر بار که در آغوشت می کشم هر بار که بهت شیر میدم. هر بار که کنارت می خوابم. محبت بیشتری نسبت به وجود معصوم نازنینت در قلبم حس می کنم
خدای خوبم تو رو و بابایی عزیزت رو برای من نگه داره و هر روز از لطف و کرمش مودت و رحمت بین ما رو بیشتر کنه.
فعلاً خیلی بیشتر نمی تونم بنویسم مامانی. برام دعا کن